رمان انسانیت

#انسانیت
#پارت۱۳

دست به کمر ایستاد و دستش را در هوا تکان داد
دقیقا کارهایی را که فرزاد نفرت داشت
فرزاد سعی کرد خونسرد باشد،چشمانش را بست و با تاکید زمزمه کرد:

-من و تو باید کاری کنیم تا رئیس به کل نفسش برای همیشه بره،وگرنه هردومون به فنا میریم....‌...توام که به هیج عنوان اون ساجدی حرومی رو نجات نمیدی پس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌..........

حرفش را قطع کرد
-دقیقا باید چیکار کنیم؟اونو بگو

فرزاد لحصه‌ای خاموش ماند و آهی سر داد
-یک ساعته برات قصه میگم آیا؟!

-یه بار رک و راست بگو تا بفهمم!

-بهترین راه اینه که زنده نمونه واضح تر از اینم اینه که بمیره!

جملات برایش بیگانه بودند و تازگی داشتند
فرد روبرویش تا چندی پیش جز خدمت صادقانه برای رئیس عزیزش خطایی نمی‌کرد
اما حال می‌خواهد او را بکشد،از طرفی هم سرمایه چند میلیو دلاری را به باد داده

اما این ها مهم نبود
حال که به نفع خود صبا نیز هست،پس چرا درنگ کند می‌تواند با او همراه شود
.......
دوربین ها را برای دقایقی ثابت به حالت قبلی تنظیم کردند تا پس از اتمام کارشان اتومات فعال شود

صبا جلوی در اتاقی که رئیس در آن بستری بود ایستاد تا اگر کسی آمد به او اطلاع دهد

برای خود تاسف می‌خورد که در قتل یک انسان شریک می‌شود
اما خودش را توجیه می‌کرد که او انسان نیست بلکه یک حیوان درنده‌ است
جان هزاران انسان را در اِزای اسکناس های کاغذی گرفته پس مستحق مرگ است
باید همان‌گونه که جان می‌گیرد،جان دهد

اما این ها فقط برای توجیه وجدانش بود
هیچ دلیلی نمی‌تواند توجیه قتل باشد
تنها در میدان جنگ می‌توان از حق خود دفاع کرد
انسان هر گاه اشتباهی می‌کند یک دلیل برای اشتباهش پیدا می‌کند،حتی به غلط و هر وقتها خوبی می‌کند باز هم دلیلی می‌یابد
همیشه یک راه وجود دارد چه به غلط چه به حق و راستی

لحظه‌ای نگاهش را به شیشه دوخت تا داخل اتاق را ببیند
طنابی را دور گلویش انداخته بود و می‌کشید
چشمان رئیس از هیجان اندازه کاسه شده بود
تقلا در زنده ماندن می‌کرد و پس از چند ثانیه چشمان قرمزش بسته شد و دار فانی را وداع کرد
دیدگاه ها (۰)

رمان انسانیت

رمان انسانیت

رمان انسانیت

به چه می اندیشینگرانی بیجاست...عشق اینجا خدا هم اینجاستلحظه ...

💢 بله آقای دکتر جبرائیلی، بانک‌های خصوصی باید منحل شود، انفا...

پارت : ۱۲

چندپارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط